ی سرکارخانم زینب حاتمی
یک مرد خوش قیافه ی بازاری
زن تشنه ی دوباره ی آغوشش
زن گریه می کند که بغل خوب است
او پنبه کرده توی دوتا گوشش...
...امشب کنار حادثه ات خوابید
احساس ناشناسِ سر تختت
تو خواب بودی و همه خوابیدند
هر یک به نوبه با زن خوشبختت
آرایش برونزه ...رژ مسی...
موهای /قهوه ای که به هم خورده
تک دختر عتیقه ی ایران با
لیوان ترک رابطه سم خورده
در گوش زن صدای نفس پر بود
احساس تازه ای که فرو می رفت
در زن کسی دوباره غزل می ریخت
فندک بزن به کوه کثیف نفت
فندک بزن به روی لبش سیگار
خاموش می شود که تبش بالاست
خاموش می شود تلفن قطع است
اینجا کسی به شکل دراکولاست!
اینجا زمین پر از گسل محض است
یک شهر پاپتی ترک خورده
در بین شبهه های خیابان ها
تا حد مرگ خنده کتک خورده
اینجا زمین پر از گسل محض است
تاریک می شوی و کمی روشن
از گرگ های میشی احساسی
از میش های گرگی آبستن
نه سال درد سخت شکم دارد
با بچه ای به شکل پدر هایش
شکل امیر و مهدی و جعفر ....نه !
شکل تمام دوست پسرهایش...
یک مرد خوش قیافه ی بازاری
یک تاجر عتیقه ی باهوشی
زاییدمت که مرد خودم باشی
زاییدمت از اوج فراموشی ....!!!
m
نظرات شما عزیزان:
borna 
ساعت13:34---20 مرداد 1391
خدا زمين را آفريد گفت عجب قشنگ ! مرد رو آفريد گفت عجب قشنگ ! زن را آفريد، يكمي فكر كرد
گفت مهم نيست آرايش ميكنه قشنگ ميشه
|