اشعار من از قاعده شاید که برون است
اما هدفم گفتن اسرار درون است
نه شاعر مشعوفم و نه قافیه پرداز
تنها سخنم از دل اغشته به خون است
قاموس دلم پر شده از حرف نهفته
انقدر زیاد است که از سینه فزون است
باید که از این درد نهان پرده گشایم
ان وقت که باید به غزل گفت کنون است
حرف دل من حرف تو هم هست ولیکن
تا کی سخن درد گرفتار فنون است؟
در مبحث اشعار نه این دغدغه ی من
این بحث طویلی ایست که افزون به قرون است
بیهوده مکن سفسطه ای شاعر بی ذوق
انگار که عقل تو گرفتار جنون است
m
نظرات شما عزیزان:
|